همیشه ابرها در انتظار چشمان او بودند تا صحن و سرای دلش را با غم چراغان کنند. همیشه قامتش شکل رنج داشت؛ اگر چه سرمایه شادمانی آسمان و زمین بود. بهارانِِ مه گرفته بود او، از همان آغاز تولد. .. که مثل رنج و بی شکایتی کبود بود و مثل تحمل و گلایه نکردن، خونین و سربلند. ... لاله زار عقیقه چادر خاکی گل نیلوفریه روی کبودش یه جوری آتیش گرفتی از یه سیلی که پیچیده توی کوچه بوی عودش