آخرین داستان به دوران پادشاهی جمشید میپردازد. درحالیکه لشکر اهریمن به سرزمینهای تحت سلطهی جمشید حمله کرده است، او به کمک متحدین خود و با اتکا به نیروی فر ایزدی بر آنها غلبه میکند و جمکرد را بهعنوان مقر پادشاهی خود با سازههایی باشکوه بازسازی میکند. اما جمشید دچار غرور و تکبر میشود و خود را دارای فراست ایزدی میپندارد، این موضوع باعث میشود تا یزدان از او روی برگردانده و افول وی آغاز میشود. جمشید برای فتوحات بیشتر با سپاه خود به راه میافتد و در غیاب خود ادارهی جمکرد را به مرداس، والی جنوب میسپارد اما با مرگ ناگهانی مرداس پسرش ضحاک جای او را میگیرد. ضحاک که موردتوجه اهریمن قرار گرفته است برای رسیدن به اهدافش عرصه را بر مردم جمکرد تیره و تار میکند.